یک شب قبلش خواب دیدم مادر بزرگم که سال 54 فوت کرده بود با همان چادر گلداری که در روز وداع از خانه مان رفت امده بود بالای سر پدرم ، خیلی ناراحت شدم با عصبانیت بهش گفتم امده ای چه کار برو نمی خواهم ببینمت، و او فقط مرا نگاه می کرد بعد از این همه مدت در خواب من امده بود و آن هم بالای سر پدرم... آن شب تا صبح پدرم نخوابید بسیار هذیان می گفت ، ساعت 2 شب از خواب پرید آن کسی که چهار شب در بستر خوابیده بود و ناله می کرد یک دفعه از جایش بلند شد، برایم باور پذیر نبود فکر می کرد که ما را گرفتن و زندانی کردند و می خواست از زندان فرار کند اصلا نمی دانستم باید چه کار کنم تا به جال با چنین صحنه ای روبرو نشده بود حتی برای قضای حاجات هم نمی توانست بلند شود درست چهار روز بود در بیمارستان بستری بود نمی توانست تکان بخورد یکدفعه ساعت 2 شب بلند شد و شروع به داد و بیداد کرد و می گفت مارا ازاد کنید ..........بنده خدا فکر می کرد ماشین من تصادف کرده و مرا گرفته اند و او نیز به خاطر من افتاده زندان .........از بس من بدشانسم و تمام اتفاقات دنیا بدون دلیل برای من افتاده بود او هم فکر می کرد اورا هم به همراه من گرفته اند فقط می خواست فرار کند کسی که دو قدم راه نمی توانست برود 7 طبقه بیمارستان را پایین رفت و بالا امد و پایین رفت و بالا امد بعد یکدفعه در بغل من غش کرد و دیگر تکان نخورد....... این اخرین راه رفتن پدرم بود او دوچار
بیماری کم خونی مزمن شده بود و مغز استخوانش خون تولید نمی کرد از روزی که کرونا گرفت این بیماری به سراغش امد و هرچه کردیم جواب نداد ..........هچ داروئی هم بغیر از تزریق خون نبود و ما سه سال بود که هر هفته تزریق خون داشتیم .........تا 20 روز قبل از فوتش که گفت دیگر نمی خواهم خون تزریق مرد آزاری...
ادامه مطلبما را در سایت مرد آزاری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mardazaria بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 18:10